مجید بنی فاطمه
رسیده جان دخترت بر لب گرفته ای امشب چرا به یادت
اگر تو را ببوسم ای بابا بسوزد این لبهام ز داغ یارت
توان نمانده در تنم رسیده وقت رفتنم مگو بخواب عروسک من
بیا مرو تو از برم منم کبوتری که غم شکسته بال کوچک من
فتاده در ز امشب ز دستان من
ادو گرفته نور دو چشمان من
به چشم بسته بحر دیدارت خوشم به رخسارت دو دست بسته
به ابرویت رسیده دستانم بگو چرا جانم سرت شکسته سرت شکسته
رمق نمانده نازنین تو را بگیرم از زمین که دشمن تو بسته دستم
نظر نما به دخترت شدم شبیه مادرت طلا بگیر شکسته دستم
پدر مپرسی از من که مویم چه شد
بیا بپرسم از تو عمویم چه شد
چرا نیامد آن سر خونین به دیدنم در این شب خیالی
نمیرود جمالش از یادم خجالتش دادم به مشک خالی
ادو سوار و من دوان نفس زنان کشان کشان به زیر تازیانه مردم
چو خوردم از ادو کتک صدا زدم عمو کمک به زیر تازیانه مردم